شیــــــــعهــ... بلــــــــــآگـــــــ...

وبـــ. ســـآیــت رسمـــی زهـــــرآ زمـــــآنــــی...

شیــــــــعهــ... بلــــــــــآگـــــــ...

وبـــ. ســـآیــت رسمـــی زهـــــرآ زمـــــآنــــی...

شیــــــــعهــ... بلــــــــــآگـــــــ...
خـــــدآیــــــآ ...

تنـــــهآ غــــروب جمـــــعه دلـــ♥ـــگیر نیــــــست...

مــــــــــن...

بــــــی تـــــــو...

شبیــــــه جمــــــــــعه ام...

تعــــــــطیل...

و دلـــــ♥ـــــگیر...

•••

الـــــــــــهی...

آمــــــدم بنــــــویسم...

کوبـــــه ی خـــــآنه ات را بــــــآید محــــــکم کوبیــــــــد...

خـــــــآطرم آمــــــــد...

کوبــــه بــرآی چشمــــــآن بستــــــه ی مــــــنِ بنــــده اســــت...

نــــــــه دری همیشــــــــه بـــــآز...

مـــــگر مـــــی شود تـــ ♥ ــــو...

میهمــــــآن دعــــوت کنـــــی و...

در بستــــــــه بــــــــــآشــد...

•••

مطالب این وب سایت دلنوشته ها ، خاطرات و یا تجربه های شخصیه منه و با هدف حفظ و نشر باور های خودم اینجا قرارشون میدم و هیچ مطلبی کپی نشده مگر موارد خاص اون هم با ذکر منبع پس:
رو نوشت برداشتن از تمامی مطالب به معنای تایــــــید آن بوده و هر گونه کپی برداری با ذکـــــر منبع و یا بــــدون ذکـــر منبع بلامانع بوده و مجاز میباشد.
والبته خوش حال میشم نظر شما رو هم راجع به هرکدوم از این مطالب بدونم...



•••

و در پایان:
همه ی شما رو به چــــآلش (چـــی شــد کــه چــ♥ــآدری شـــدم؟؟) دعوت میکنم...
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ب.ظ

خـــآطــره نـــوشتـــ...(2)

به من میگفت چادری عشقی...

چند باری هم دیگه رو دیده بودیم...

یه بار بهش گفتم:چرا عشقی؟

بهم گفت:چون مثل دوستات نیستی...

بهش گفتم:مگه دوستام چه شکلی اند؟

گفت:حال بهم زن و افراطی...

بهش گفتم:من چه طوری ام؟

گفت:نمیدونی با خودت چند چندی؟

بهش گفتم:چرا همچین فکری میکنی؟؟
گفت:سیاهی چادرت با لبخند به من، با این سر و وضعم، همخونی نداره...

گفتم:مگه سر و وضعت چشه؟

گفت:هیچی من فقط من تو حجابم افراط نمیکنم، دلم میخواد راحت باشم...

گفتم: من افراط میکنم؟

گفت:تو که خودتم نمیدونی چی میکنی؟

سوالی نگاهش کردم تا ادامه بده...

گفت:باید الان ازم بدت بیاد، چون مثل تو حجاب ندارم، چون از نظر دوستات بد حجابم...

گفتم:حجاب اصلی برا روحته...

گفت:پس چرا تو خودتو با این چادر پیچوندی...

گفتم:چون حجاب روح با حجاب جسم کامل میشه ...

گفت:نمیفهمم

گفتم:میتونی فک کنی عاشقم...

خندید و گفت:شما بچه بسیجی ها هم بله؟

لبخند زدم و گفتم:چه عیبی داره؟

گفت:حالا مخاطب خاصت از اون عهد بوقیاست که مجبورت کرده چادر بپوشی؟

بهش گفتم: نه مخاطب خاصم همین چادرمه..

اخم کرد و گفت:بازم نمیفهممت

چند روز پیش باز دیدمش...

چادر سرش بود...

بهم گفت : میخوام برا همیشه چادری بشم...

تازه دارم میفهممت...

پی نوشت1:

میشه هم دیگه رو قضاوت نکنیم؟؟


پی نوشت2:

نمیدونم چرا بعضی از خود ما که از قضا ادعای دین هم داریم اینقدر باعث دین ستیزی میشیم...

حواسمون هست عایا؟


پی نوشت3:

به بعضیام باید گفت:

چادر پوشیدن بلدی نمیخاد...

عشق میخاد..

اگه نداری در بیار چادرتو..

باور کن یه مانتو خوب بپوشی بهتره تا...

چادر بپوشی اما حرمتشو حفظ نکنی..


 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">