سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ب.ظ
خـــآطــره نـــوشتـــ...(2)
به من میگفت چادری عشقی...
چند باری هم دیگه رو دیده بودیم...
یه بار بهش گفتم:چرا عشقی؟
بهم گفت:چون مثل دوستات نیستی...
بهش گفتم:مگه دوستام چه شکلی اند؟
گفت:حال بهم زن و افراطی...
بهش گفتم:من چه طوری ام؟
گفت:نمیدونی با خودت چند چندی؟
بهش گفتم:چرا همچین فکری میکنی؟؟
گفت:سیاهی چادرت با لبخند به من، با این سر و وضعم،
همخونی نداره...
گفتم:مگه سر و وضعت چشه؟
گفت:هیچی من فقط من تو حجابم افراط نمیکنم، دلم میخواد راحت باشم...
گفتم: من افراط میکنم؟
گفت:تو که خودتم نمیدونی چی میکنی؟
سوالی نگاهش کردم تا ادامه بده...
گفت:باید الان ازم بدت بیاد، چون مثل تو حجاب ندارم، چون از نظر دوستات بد حجابم...
گفتم:حجاب اصلی برا روحته...
گفت:پس چرا تو خودتو با این چادر پیچوندی...
گفتم:چون حجاب روح با حجاب جسم کامل میشه ...
گفت:نمیفهمم
گفتم:میتونی فک کنی عاشقم...
خندید و گفت:شما بچه بسیجی ها هم بله؟
لبخند زدم و گفتم:چه عیبی داره؟
گفت:حالا مخاطب خاصت از اون عهد بوقیاست که مجبورت کرده چادر بپوشی؟
بهش گفتم: نه مخاطب خاصم همین چادرمه..
اخم کرد و گفت:بازم نمیفهممت
چند روز پیش باز دیدمش...
چادر سرش بود...
بهم گفت : میخوام برا همیشه چادری بشم...
تازه دارم میفهممت...
پی نوشت1:
میشه هم دیگه رو قضاوت نکنیم؟؟
پی نوشت2:
نمیدونم چرا بعضی از خود ما که از قضا ادعای دین هم داریم اینقدر باعث دین ستیزی میشیم...
حواسمون هست عایا؟
پی نوشت3:
به بعضیام باید گفت:
چادر پوشیدن بلدی نمیخاد...
عشق میخاد..
اگه نداری در بیار چادرتو..
باور کن یه مانتو خوب بپوشی بهتره تا...
چادر بپوشی اما حرمتشو حفظ نکنی..