جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ
یـــآغیــــآث المستغیثیـــن...
روز به روز که از عمرم میگذره...
بیشتر به این نتیجه میرسم که تنها فریادرس تویی...
تویی که به منِ پرگناه...
منِ روسیاه...
منی که سرم به سنگ خورده که برگشتم طرفت...
این همه لطف داری...
این همه مهربونی...
خدایا با بنده خوبات چه مدلی تا میکنی؟؟
اونایی که عاشقت میشن و عاشقشون میشی...
اونایی که جز برای رضای تو کاری نمیکنن..
اونایی که تو و خواسته ی تو میشه همه ی وجودشون...
اونایی که از ما بهترونن انگار...
خدایا...
این روزا...
بد جور دلم هوایی شده انگار...
هوایی اینکه اون بنده خوبه باشم...
اونی که ویژه دوسش داری...
خودت کمک کن خدایا...
کمک کن آروم کنم دلمو...
کمک کن دیوار بکشم بین خودم و گناه...
که حس کنم نزدیک بودن به خودتو...
خدایا...
این روزا خیلی می ترسم...
میترسم نکنه یه روزی ولم کنی به حال خودم...
عالم و آدمم که تنهام بزارن...
همین که تو هستی کافیه برام...
همین که هنوز وسعت گناهام کمتر از وسعت لطف تواِه...
که البته لطفت اینقدر بی کرانه که...
هنوز نبریدی از منِ بنده ی روسیاه و بی چشم و رو...
همین برام امیده خدایا...
پس تو رو به خودت قسم...
تنهام نزار...
یـــآ غیــــــآث المستغیثیـــن...
پی نوشت:
این روزا خودمم نمیدونم با خودم چند چندم؟
نمیدونم خوشحالم یا شرمنده...
شرمنده ی لطف اون بالاییه..
خدایا این روزا بدجوری منو شرمنده ی خودت کردی..
شکرت خدایا...
خیلی شکرت...
این روزا خودمم نمیدونم با خودم چند چندم؟
نمیدونم خوشحالم یا شرمنده...
شرمنده ی لطف اون بالاییه..
خدایا این روزا بدجوری منو شرمنده ی خودت کردی..
شکرت خدایا...
خیلی شکرت...
۹۵/۰۵/۲۲