جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۳۰ ب.ظ
جمــــــعه(4)...
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
فرزاد نظافتی
پی نوشت1:
شرمنده ایم آقا جان...
شما برای ما در قنوت نماز شبت دعا میکنی و ما...
حتی فراموش میکنیم بعد از نماز صبح قضا شده مان برای سلامتی شما دعا کنیم...
پی نوشت2:
بازم همون پی نوشت تکراری با امید عوض شدن حال دلامون:
شاید علت اینکه غروب جمعه اینقدر دلگیره اینه که شما خدای نکرده دلگیری از ما آقاجون...
خودت راهو نشون بده...
نزار بیشتر از این شرمنده ات بمونیم...